شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
بُــرد در شب تا نـبیـنــد بـینــقـاب مــاه نــورانی تـر از خــود، آفـتـاب بُرد در شب پیکری هم رنگ شب بعد از آن شب، نام شب شد ننگ شب شسته دست از جان، تن جانانه شست شـمـع شـد، خاکـستـر پروانه شست روشنایش را فلک خــامــوش کرد ابــرهـا را پـنــبـههــای گــوش کرد تا نبیند چــشــم گــردون، پیکـرش نـشـنــود تا ضـجّـههـای هـمـسـرش هم مــدیـنـه سیـنهای بیغـم نداشت هم دلی بیاشک و خون، عالم نداشت نـیست در کـس طاقـت بـشـنـیـدنش با عـلـی یا رب چـه شد؟ با دیـدنش درد آن جــان جهـان، از تن شـنـید راز غـسـل از زیر پـیـراهن شـنـید جان هستی گـشته بود از تن جدای نیستی میخواست، هستی از خدای |